فرار از خانه و پناه گرفتن در خانه فساد دختر ۱۶ ساله را بیعفت کرد!
دختر دانش آموز به خانه مجردی دوستش پناه آورد و هدف تجاوز پسری هم پاتوقی قرار گرفت !

ترنم زیبای مهر مادری را هیچوقت در این ۱۶ سال حس نکردم، تنها چیزی که از مادرم در گوشه ذهنم مانده زورگویی دستور و محدودیت بود دیگر از دستورهایش خسته شده بودم و تاب چشم گفتن را نداشتم خانه محلی شده بود برای حکومت نظامی مادرم... به دنبال آغوش مهر مادری بودم که مرا و رویاهایم را بفهمد...
این جملات دختر ۱۶سالهای به نام مژگان است که برای فرار از زورگوییهای مادرش در دام دوستان ناباب گرفتار شد ه وسایه سرنوشت سیاه روی سرش افتاده است.
در ابتدای ورود و در هنگام معرفی خود دائما خمیازه میکشید و خود را به بیتفاوتی کامل زده بود که با چشم غرههای مادر کمی خود را جمع و جور کرد.
ولی باز هم سعی داشت با رفتارهایش این بیتفاوتی و نارضایتی از آمدن به مشاوره را در حرکاتش نشان دهد .
ترس از آبروی مادرانه
بنابراین مادر شروع به صحبت کرد دختر من ۳ ماه پیش حدود ۸ روز از خانه فرار کرد و با پیگیریهای آگاهی در محلهای دوراز محل سکونتمان در یک خانه فساد پیدا شد.
از آن روز به بعد اجازه رفتن به مدرسه و داشتن موبایل به او ندادهام. او از اعتماد من و پدرش سوءاستفاده کرد و آبروی ما را برد .
ما خانواده آبرومندی هستیم شوهرم ۲۵ سال در یک کارخانه ریسندگی کارکرد و پول حلال آورد نمیدانم این بچه چرا این کار را با ما کرد.
گلایههای دختر ۱۶ ساله
بعد از حرفهای این مادر از آنجاییکه دختر نوجوان بخاطر حضور مادرش نگرانی در چهرهاش موج می زد از مادر خواسته شد دخترش را تنها بگذارد.
مژگان نفس راحتی کشید و با صدای لرزان گفت: وقتی که کلاس ششم بودم در مدرسه با دختری به نام سمیرا دوست بودم که آن موقع او کلاس نهم بود.
پدر و مادر سمیرا از هم جدا شده بودند و او با عمه و مادربزرگش زندگی میکرد او همان موقع دوست پسر داشت و گاهی سیگار میکشید و مادرم که این موضوع را میدانست حرف زدن با او را قدغن کرده بود ولی ما ، همچنان دور از چشم مادرم با هم دوست بودیم.
مژگان آهی کشید و ادامه داد سال که تمام شد سمیرا از آن مدرسه رفت و ما دیگر همدیگر را ندیدیم چند ماه پیش از طریق اینستاگرام دوباره همدیگر را پیدا کردیم و بسیار مشتاق بودیم که همدیگر را ببینیم. مخصوصا که او میگفت خانهای در محله ... اجاره کرده و یک پراید هم دارد. من خیلی تعجب کردم که او ماشین دارد و خیلی دوست داشتم هر طوری شده او را ببینم.
چندین بار با هم قرار گذاشتیم ولی من نتوانستم سر قرار بروم چون مادرم خیلی سختگیر بود و من میترسیدم او بفهمد تا اینکه مادرم عمل جراحی کرد و من کارهای بیرون از خانه را بر عهده گرفتم. یک روز بعد از این که برادرم را به مدرسه بردم دیگر خودم به مدرسه نرفتم. سمیرا (از روز قبل هماهنگ کرده بودیم ) آمد درست میگفت یک ماشین پراید هم داشت و خودش رانندگی میکرد.
اول رفتیم از دکه سیگار فروشی سیگار خرید و به من هم تعارف کرد گفتم سیگار نمیکشم و تا ظهر همینطور میگشتیم و خوش میگذراندیم.
ساعت رفتن به خانه بود ولی من هنوز با سمیرا بودم دوست نداشتم برگردم چون از مادرم میترسیدم این بود که به توصیه سمیرا به خانه او رفتم و موبایلم را هم خاموش کردم.
آن شب سمیرا البته به گفته خودش به افتخار من یک پارتی کوچولو گرفت و دوستانش را که یه پسر و دو دختر بودند دعوت کرد.
بساط مشروب و گل هم بر پا بود. هر آنچه میدیدم برایم تازگی داشت ولی ته دلم خیلی آشوب بود. احساس دوگانهای داشتم هم برای خانوادهام دلم تنگ شده بود و هم خوشحال بودم که در چنین فضایی تنها هستم.
احساساتم را به سمیرا گفتم او هم گفت بهتره دیگه خانه نروم و از خاطرات خودش برایم گفت و کمی آرام شدم.
با خودم گفتم چه بهتر بدون آقا بالا سر با سمیرا زندگی میکنم.
شب بعد سمیرا و دوستانش با هم گل کشیدند و به بهانه خریدن آبمیوه همگی بیرون رفتند و فقط من ماندم ومیلاد!
میلاد پسری ۲۴ ساله بود و از شب قبل خیلی تو نخ من بود.
وقتی که همه رفتند به من گل داد که بکشم. من که تا به حال حتی سیگار هم نکشیده بودم حالم بد شد و میلاد با مهربانی زیاد کمک کرد که حالم بهتر شود و همان شب در حالی که من اوضاع روانی خوبی نداشتم به من تجاوز کرد.
حدود ۱۲ شب به بعد سمیرا و بقیه آمدند و من با گریه ماجرا را به او گفتم او هم خیلی خونسرد گفت حالا مگه چی شده ما با هم دوستیم و باید راحت باشیم. ۵ روز بعد هم به همین منوال گذشت تا اینکه پلیس آگاهی با شکایت والدین محل اختفای ما را پیدا کردند. در بازجوییها به آنها نگفتم که مورد تجاوز قرار گرفتهام. چند روز پیش به مادرم گفتم که خیلی عصبانی شد و مرا به شدت کتک زد. از رفتارهای مادرم خسته شدم از طرفی از بلایی که سرم آمده عصبانی هستم دلم میخواست آغوش مادرم را داشتم تا بتوانم این درد عظیم را تحمل کنم.
نظر کارشناسی؛ سحر بوجارزاده مشاور و مددکار
نگین در خانوادهای با سبک فرزندپروی مستبدانه یا سختگیرانه رشد کرده است. مادر سالاری و پدر در حاشیه است. کنترلگری حاکم بر خانواده از سوی مادر، باعث فاصله ارتباطی نوجوان و مادر شده است به گونه ای که نوجوان را فضای خانواده گریزان کرده است . نوجوان دچار خلاء عاطفی شدیدی است . در اتفاق افتاده ، نگین به علت تجاوز دچار ptsd شده است که به علت فضای سرد و تهدید آمیز خانواده نادیده گرفته شده است که می تواند در دراز مدت مشکلات حادتری را رقم بزند دستور و فرمان دادن به فرزندان تا زمانی قابلیت اجرا دارد که فرزندان فضای گرم خانه را لمس کنند صرف دستور خانه سرد است و دختروپسر برای رهایی ازاین حس کلافه کنند سراغ کسانی خواهند رفت که در ظاهر به آنها مهربانی می کند و دردل سعی در فریب آنها دارند آغوش مهربانی والدین به ویژه مادر در خانه یک امر مهم و ضروری است تا وقتی این حس را فرزندان تجربه کنید هیچ گاه به افراد غریبه پناه نخواهند برد عشق ورزی درست به فرزندان را والدین باید بیاموزند تامین مسائل اقتصادی شاید این فرصت را از والدین گرفته امااین تنها یک توجیه است و باید پدرو مادر ها این مهم را بیاموزند.چرا که در فضای بیرون خانه افرادی هستند با این ترفند در صدد فریب فرزندان شما هستند ...