سرنوشت شوم ساحل پس از آزار سیاه ناپدری؛ مادم فقط سکوت کرد!
ساحل به سلولش بازگشت. همانطور که از دور با نگاهم بدرقهاش می کردم، به دختران بیپناهی میاندیشیدم که زیر سقف برخی خانههای این شهر با سرنوشت تلخ خود در نبردی نابرابر هستند.
به گزارش رکنا، شاید از نظر خیلیها زنان مجرم، موجودات ناپاکی باشند که به مسیر تاریک زندگی خود خو گرفتهاند و باید از آنها دوری کرد و تنها به عنوان آئینه عبرت به آنها نگریست. اما اگر مانند من به اقتضای شغل خود ارتباطی مستمر با این زنان و دختران داشته باشی، آنان را قربانی بیمهری و ناآگاهی اطرافیانشان میبینی.
والدین ناآگاه و یا همسران بیمهر و بیملاحظهای که اجازه ندادند تا این زنان و دختران مسیر عادی و بهنجاری که هر کدام از ما در زندگی خود طی کردهایم را طی کنند. ساحل نیز برای من یکی از همین قربانیان بود ...
توی بازداشتگاه زنان ملاقاتش کردم. چند روزی میشد که به اجبار حضور در بازداشتگاه شیشه را ترک کرده بود و تشنه یک نخ سیگار بود. با هماهنگی کارکنان بازداشتگاه سیگاری به او دادم و از او خواستم تا داستان زندگیاش را برایم بگوید. صبر کردم عطشش برای کشیدن سیگار فرو بنشیند و خودش شروع کند.
از پشت حلقههای دود، چشمان روشن و موهای طلاییاش پیدا بود. اندک زیبایی که در میان جسم چروکیده از سالها اعتیاد به شیشه هنوز توجه هر بینندهای را جلب میکرد. شروع به گفتن کرد: پدرم را هیچوقت ندیدم. ناپدری داشتم. توی مدرسه شاگرد زرنگی بودم و برای آیندهام رویا میبافتم. به نوجوانی که رسیدم آزارهای ناپدریام شروع شد. نمیتوانستم از خودم دفاع کنم یا مشکلم را به کسی بگویم. وقتی به مادرم گفتم تنها واکنشش سکوت بود. خیلی تلخ است اما کاری نکرد شاید چون پشتیبانی نداشت و میترسید ناپدریام ما را بیرون بیاندازد.
اشک توی چشمهایش حلقه زد و ادامه داد: فکر میکنید برای چه معتاد شدم؟!
سرشار از حس بیارزشی و پوچی درس را رها کردم و راهی پارکها و خیابانها شدم و کم کم دوستان جدیدی پیدا کردم. پسران و دخترانی شبیه به خودم که دور هم جمع میشدند و سعی میکردند با مواد و ... دردشان را فراموش کنند. اما این کارها درمان نیست، وقتی کسی نیست که دستت را بگیرد فقط زخمهایت را عمیقتر میکنی و بیشتر در منجلاب فرو میروی!
برای هزینه مصرف شیشه نیاز به پول داشتم و همین باعث شد به همراه پسرهای معتادی که میشناختم به سرقت بپردازم. سرقت هر چیزی که کمک میکرد پول مواد آن روزم تامین شود. الان هم که اینجا هستم یک عدد دوچرخه دزدی همراهم بود و توی پارک منتظر فروشنده مواد بودم تا آن را با شیشه معاوضه کنم که توسط گشت کلانتری دستگیر شدم.
در این سالها، چند باری از خانه فرار کردم و مدتی با پسر آشنا شدم و چند ماه در باغی در ورامین زندگی کردم. همان زندگی در آلونک گوشه باغ به دور از خانواده، برای اینکه احساس خوشبختی بکنم کافی بود. البته خوشبختی که از آن حرف میزنم روزگار گذراندن با سرقتهای خرد و خماری بود.
آنجا محله بدنامی بود و اصلا برای زندگی یک زن تنها مناسب نبود. همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه پسری که با همدستیاش سرقت میکردم را به جرم سرقت دستگیر کردند و من ماندم و ترس از دستگیر شدن. اراذل و اوباشی که با او سرقت میرفتند همین که از دستگیریاش با خبر شدند به سراغ من آمدند و فکر میکردند که من او را لو دادهام.
چند ثانیهای را در سکوت گذراند میشد عمق درد و رنجش را از نگاهش خواند و از لرزش لبهایش ... سیگارش را روی زمین انداخت و در حالی که زیر پا له میکرد گفت: میدانید دنیایی که من در آن رشد کردم و روزگار گذراندم دنیای تاریکی است. اطرافیانت همه گرگهای گرسنهای هستند که تو، به عنوان یک زن هیچ ارزشی برایشان نداری. در این زندگی تنها دلخوشیام پسرم است که این روزها مادرم از او مراقبت میکند. خیلی خندهدار است نه؟ من با یک فرزند به نقطه شروع فلاکتهایم بازگشتهام و کودکم را به همان کسانی سپردم که رویاهایم را سوزاندند و این سرنوشت را برایم رقم زدند .!! در این سالها کسی با این حد از بیپناهی و بیکسی دیده بودید؟
چه چیزی میتوانستم به او بگویم که تسکینی برای این درد عمیق باشد؟ جز اینکه تشویقش کنم به فرزندش به عنوان نقطه قوت و امیدش برای اصلاح شرایط زندگی اش نگاه کند و اجازه ندهد پسرش نیز همین مسیر پر از سیاهی و تاریکی را طی کند.
ساحل به سلولش بازگشت. همانطور که از دور با نگاهم بدرقه اش می کردم، به دختران بی پناهی می اندیشیدم که زیر سقف برخی خانه های این شهر با سرنوشت تلخ خود در نبردی نابرابر هستند ...
نظریه کارشناس
- در سال های اخیر به لطف تلاش های سازمان های حمایتی دولتی و همچنین سازمان های مردم نهاد پناهگاه های امنی برای زنان و دختران آسیب پذیر ایجاد شده است که لازم می باشد تا اطلاع رسانی وسیع تری در خصوص وجود این اماکن، در جامعه صورت گیرد تا افراد خود را مجبور به ادامه زندگی در کنار اعضای آزارگر خانواده نبینند .
- شما می توانید به عنوان یک شهروند مسئول و دلسوز، موارد همسر آزاری، کودک آزاری و سالمند آزاری را از طریق شماره 123 به اطلاع اورژانس خدمات اجتماعی برسانید.
- متاسفانه با توجه به نگاه بدبینانه جامعه به افراد سابقه دار، اصلاح شرایط زندگی و در پیش گرفتن یک زندگی شرافتمندانه برای بسیاری از آنها سخت و غیر ممکن می گردد خصوصا اگر فرد مذکور زن باشد! و هیچ فرصتی برای اصلاح و جبران به آنان داده نمی شود! با این وجود، امروزه موسسات خیریه ای در کشور وجود دارند که تنها زنان سابقه دارو نیازمند به کمک و حمایت را به استخدام در می آورند. ضمن تقدیر و تحسین اینگونه فعالیت های انسان دوستانه، باید از افراد خیری که قصد دارند گام مثبتی در جهت تغییر مسیر زندگی دیگران بردارند دعوت نمود تا امکان اشتغال و آموزش مهارت های زندگی سالم را برای زنان سابقه دار و معتاد فراهم آورند .
به قلم: سرگرد سمانه مهربانی - فرماندهی انتظامی تهران بزرگ