زن جوان: فریبم دادند و صیغه یک پیرمرد شدم!
۲۵ سالم بود که مردی ۴۵ ساله به خواستگاریام آمد و من با اصرار پدرم به عقد او درآمدم تا یک نان خور از سفرهاش کم شود. زن ۴۲ ساله داستانی را درباره چرایی ازدواجش با یک پیرمرد تعریف کرد.
زن ۴۲ ساله با بیان اینکه تا کی باید به پای مردی سالخورده بنشینم که همچنان از من بیگاری میکشد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: پدرم مردی سختگیر و متعصب بود به گونهای که هیچ رابطه خوبی با اعضای خانواده نداشت. او زندگی را بر ما بسیار سخت میگرفت و اعتقاد داشت باید خودمان کار کنیم و درآمدی داشته باشیم. با این تفکر پدرم، من هم تا مقطع راهنمایی بیشتر درس نخواندم و به دنبال کارگری در خانههای مردم رفتم.
چند روز بعد فرزندان «رحمان» آمدند و با من برای پرستاری از پدرشان صحبت کردند البته از میان جملات آنان متوجه شدم پدر آنها نیازی به پرستار ندارد و در واقع برای رهایی از تنهایی به دنبال یک همدم میگردد. بالاخره رحمان که مردی پولدار بود و چندین منزل و مغازه داشت، مرا به عقد موقت خودش درآورد و قول داد زندگی خوبی برایم فراهم میکند. من هم که دیدم وضع مالی پیرمرد خوب است و تنها باید از او مراقبت کنم، زندگی مشترکم را با او آغاز کردم تا سرپناهی هم داشته باشم.
در این شرایط فرزندان پیرمرد راضی بودند و ادعا میکردند پدرمان هر روز بیشتر از گذشته سرحالتر میشود. من هم به این شرایط عادت کرده بودم تا این که چند سال بعد پیشنهاد دادم پول بیشتری به من بدهد اما او به هیچوجه زیر بار نرفت و گفت وصیت کردهام بعد از مرگم چند میلیون تومان به تو بدهند! در واقع آنها از من بیگاری میکشند و من هم برای آنکه سرپناهی داشته باشم و همان مقدار مخارجی را که به من میدهد، از دست ندهم به ناچار سکوت کردم ولی دیگر احساس خستگی میکنم و نمیدانم تا کی باید به پای پیرمردی بنشینم که فقط به چشم یک کارگر به من نگاه میکند و …